هدیه شهید عکاس به سپاه/ حقی بر گردنش نماند، حتی یک شات شخصی

بچه‌های تیپ، علی‌اصغر را با دوربینش می‌شناختند. هیچ‌وقت از دوربینش جدا نمی‌شد. حتی زمانی که به مرخصی می‌آمد فعالیتش را تعطیل نمی‌کرد. اواخر کارش دوربینی خرید و به سپاه هدیه داد. علتش را که جویا شدند گفته بود: نمی‌خواهم حقی بر گردنم بماند.

به گزارش آژانس خبری کارآفرینان اقتصاد از شهرکرد، در میانه هفته دفاع مقدس به سراغ همسر، فرزند و هم‌رزم پاسدار شهید علی‌اصغر اصغرزاده مرغملکی رفتیم تا با این شهید رسانه که در ۸ سال جنگ تحمیلی و پس از آن نیز در جنگ‌های حزب کومله در کردستان با دوربین خود به مجاهدت پرداخته بود، بیشتر آشنا شویم.

حامد اصغرزاده، پسر شهید:

پدرم در مستندنگاری، عکاسی و فیلمبرداری مهارت خاصی داشت. انسان به شدت خلاقی بود و همیشه به دنبال کشف چیزهای جدید بود.

علاقه اصلی او کارهای هنری و تجسمی بود و به جز عکاسی و خوشنویسی، با نی‌های شط جنوب و ماسه‌ها نیز آثار هنری خلق می‌کرد.

از کودکی با دوربین پدر کار می‌کردم و علاقه به هنر در ناخودآگاهم شکل گرفته بود و در حال حاضر نیز در حوزه‌های مختلف هنری مانند عکاسی و فیلم‌سازی فعالیت می‌کنم.

هنری که فقط خرج خدمت شد

پدرم از هنرش فقط در مسیر خدمت استفاده می‌کرد، طوری که به خاطر ندارم حتی عکاسی طبیعت یا حیات وحش انجام داده باشد.

زمانی بود که در مرغملک عکاسی وجود نداشت و بچه‌های مرغملک برای گرفتن عکس پرسنلی باید به شهرکرد می‌رفتند که طبعا دسترسی سخت و هزینه‌بر بود.

پدرم تصمیم گرفت برای راحتی مردم، در مرغملک یک عکاسی راه بیندازد تا رفت‌وآمدشان کمتر شود. از همه عکاسی می‌کرد و عکس‌ها را برای چاپ به شهرکرد می‌برد.

از وقت و هزینه می‌گذشت تا مردم اذیت نشوند. همه خاطره خوبی از این شهید دارند.

شات شخصی!

وی به‌عنوان روابط عمومی سپاه چندین سال خدمت کرد.

اواخر کارش دوربینی را خرید و به سپاه هدیه داد. علتش را که جویا شدند گفته بود: در طول این سال‌ها چند شات شخصی با این دوربین زدم و نمی‌خواهم حقی بر گردنم بماند.

همسر شهید:

شهید اصغرزاده تک‌پسر بود و از ۱۷ سالگی به جبهه می‌رفت.

من و شهید همشهری بودیم و سال ۶۶ قسمت هم شدیم. بعد از ازدواج هم مدام در جبهه و جنگ حضور داشت. عاشق رفتن بود.

با اینکه مدام در حال خدمت بود اما در کارهای خانه خیلی کمکم می‌کرد. دستپخت خوبی هم داشت. ماکارونی‌ای میپخت که نظیر نداشت.

آن‌زمان‌ها دسترسی به تلفن نداشتیم اما شهید همیشه برایم نامه می‌نوشت و از خاطرات جنگ می‌گفت.

مرد فداکار و بسیار دلسوزی بود، طوری که اگر سوزن در پای کسی می‌رفت تا کاری برایش انجام نمی‌داد، نمی‌گذشت و نمی‌رفت.

در جنگ زیاد مجروح شده بود. در یکی از عملیات‌ها ماسکش را درآورد و به رزمنده دیگری داد. همین‌جا بود که شدیدا شیمیایی شد.

سحری مصلحتی

معده و مری‌اش به شدت آسیب دیده بود. این اواخر نمی‌توانست چیزی بخورد ولی سحرهای ماه مبارک رمضان را سر سفره کنار فرزندانش می‌نشست تا مبادا ناراحت شوند یا غذا نخورند.

مرد ساده و خالصی بود. خیلی فرزندانش را دوست داشت.

به خاطر دارم پسر بزرگم را که فقط ۴ سالش بود با خودش به کردستان برد. همه رزمندگان از حضور بچه‌ای به این سن در میدان جنگ کومله‌ها در تعجب بودند. پسرم ۴۵ روز در کردستان همراه پدرش بود.

هرچه کرد، برای خدا کرد

هیچ‌وقت طرف بنیاد شهید نرفت. همیشه می‌گفت هرچه کردم برای رضای خدا کردم.

اصلا اهل مادیات نبود. فکر و ذکرش فقط جبهه و کمک به مردم بود. چشم به این دنیا نداشت، دلش می‌خواست هرچه دارد برای فقرا خرج کند.

انجام کارهای فنی، الکتریکی و تعمیر لوازم خانگی را به خوبی بلد بود و به مردم خیلی کمک می‌کرد.

یک بار نیمه‌شب که از جبهه برگشته بود مثل همیشه جویای حال همسایه‌ها شد. وقتی متوجه شد برق خانه یکی از همسایه‌ها چند روزی‌ست که قطع شده، نگذاشت به صبح بکشد و چراغ آن خانه را روشن کرد.

نام نیکی از این شهید باقی مانده است. هنوزم که هنوز است در شهرمان می‌گویند: مرد، فقط اصغرزاده!

پرچم حضرت مادر

شب شهادتش با لبخند از من حلالیت خواست. گفتم من که بدی از تو ندیدم که حلال کنم. گفت: این سال‌ها خیلی برایم زحمت کشیدی. اگر ماندم که جبران می‌کنم اما اگر شهید شدم حلالم کن.

لحظه‌های آخر سراغ دوستانش را گرفت. هم‌رزمانش که آمدند، کنار تختش شبیه سنگر شده بود.

نمی‌دانستم قرار است صبح یکی از شب‌های قدر، فرزندانم شبیه فرزندان مولا علی(ع) یتیم شوند و علی‌اصغر برای همیشه چشمانش را ببندد.

هرسال شهادت حضرت زهرا(س) در خانه روضه داشتیم. وقتی شهید شد پرچم عزای حضرت مادر را رویش کشیدم، به قدری خانه نورانی شده بود که هرکس می‌آمد به آن اذعان داشت.

سرهنگ ایرج مسعودی، هم‌رزم شهید:

با علی‌اصغر همشهری و همسایه بودیم. از دوران کودکی با هم بزرگ شدیم و با هم بودیم تا زمانی که تنهایمان گذاشت.

از سال ۶۲ تا پایان قطعنامه و اتمام جنگ در تیپ قمر بنی هاشم(ع) در جبهه خدمت کردیم.

در طول این سال‌ها به دفعات مجروح شده بود. وی را چندین بار به بیمارستان بقیه‌الله برده بودم و آخرین باری که قرار بود برای کمیسیون و درصد جانبازی به بیمارستان برویم، هرچه کردم نیامد و می‌گفت من به دنبال این چیزها نیستم.

از خوزستان تا کردستان

یک سال بعد از اتمام جنگ تحمیلی، به تیپ قمر بنی هاشم(ع) برای دفاع از مرزها در شمال غرب ماموریت داده شد.

او هم در کردستان مستقر شد و تمام کارهای رسانه‌ای را انجام می‌داد. به خبرنگاری، عکاسی و فیلمبرداری تسلط کامل داشت و بسیار پرتلاش بود.

این شهید صدای همه رزمندگانی بود که در جبهه و شمال غرب خدمت می‌کردند.

هیچ‌وقت از دوربینش جدا نمی‌شد

بچه‌های تیپ، علی‌اصغر را با دوربینش می‌شناختند. همیشه دوربین و لوازمش همراهش بود.

هیچ‌وقت از دوربینش جدا نمی‌شد. حتی زمانی که به مرخصی می‌آمد کارش تعطیل نمی‌شد و در مراسمات فرهنگی و مذهبی حضور داشت و فعالیت‌ها را منعکس می‌کرد.

علی‌اصغر اگر الان هم بود، همین راه هنر و رسانه را با جدیت ادامه می‌داد.

هنر وسیله‌ای‌ست که می‌تواند در جهت تبیین آرمان‌های انقلاب و ارزش‌های دفاع مقدس بسیار موثر باشد و این شهید در همه حوزه‌هایی که هنر در آن حرفی برای گفتن داشت، نقش‌آفرینی می‌کرد.

مردم‌داری، شاخصه اصلی شهید اصغرزاده بود

علی‌اصغر اصغرزاده، انسان ویژه‌ای بود و انگیزه بی‌بدیلی داشت. شاخص‌ترین ویژگی وی برخورد خوب با مردم و خوش‌اخلاقی‌اش بود. مراسم تشییع باشکوهش بر این مردم‌داری بی‌نظیرش صحه گذاشت.

با همه مردم به‌خصوص قشر جوان جور بود. با اینکه پاسدار بود برخی او را نمی‌شناختند یا برایشان تعجب‌آور بود این میزان از خاکی‌بودن!

صبح جمعه‌ای که پرکشید، همسر شهید تماس گرفت و از حال بدش خبر داد. به همراه سرهنگ علی گرجی به منزل شهید رفتیم.

لحظات آخر با دلی مملو از اندوه گفتم اگر وصیتی داری بگو. پاسخش در ذهنم مانده است، می‌گفت الحمدالله نه به کسی بدهکارم و نه از کسی طلبکار، نگران چیزی هم نیستم.

آخرین حرف شهید

از او خواستم اجازه دهد پیگیر پرونده و بحث شهادتش بشوم، اما حرف آخرش فقط یک جمله بود: «من با خدا معامله کردم.»

مانند بحث جانبازی‌اش، برای شهادتش هم اجازه نداد کاری کنم و سرانجام ۱۱ صبح روز ۲۱ رمضان سال ۱۳۸۶ به یاران شهیدش پیوست.

وصیت‌نامه شهید علی‌اصغر اصغرزاده

پایان پیام/ ۶۸۰۳۸

دیدگاه خود را بیان کنید

0 دیدگاه