روایتی از «تن‌های هزار ساله» و پیکری که سالم ماند

تهران- آژانس خبری کارآفرینان اقتصاد- کتاب «تن‌های هزار ساله» در قالب داستانی به پیدا شدن پیکر شیخ صدوق می‌پردازد که پس از هزار سال و در دوره فتحعلی شاه در باغ مستوفی بر سر زبان‌ها افتاد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی آژانس خبری کارآفرینان اقتصاد، کتاب ۲۲۸ صفحه ای «تن‌های هزار ساله» که توسط انتشارات معارف به چاپ رسیده، بیانگر داستان شیخ صدوق است. در پشت جلد کتاب، داستان اینگونه روایت شده است: در دوره فتحعلی شاه قاجار پس از بارش بارانی چند روزه و وقوع سیلابی هولناک، قبرستانی قدیمی از زیر خاک بیرون می آید. سردابی نیمه ویران در میانه قبرستان، خود را می نمایاند و در میان آن، جنازه ای سالم با کفن پوسیده، عابران را دچار ترس و وحشت می کند. خبر، بلافاصله در شهر پیچیده و به گوش شاه می رسد. او نیز که کنجکاو یافتن منشاء این شایعه است، خود را به قبرستان رسانده و از دیدن جنازه ای که به نظر صدها سال قدمت دارد اما کاملا سالم است، شگفت زده می شود.

«تن‌های هزار ساله» یا «تنهای هزار ساله» آخرین اثر مرحوم سعید تشکری با همراهی مهدی سیم‌ریز است که زندگانی ابن بابویه (پدر) و شیخ صدوق (پسر) را در قرن چهارم هجری و حوادث سال های پایانی غیبت صغری و ابتدای غیبت کبرای امام عصر(عج) روایت می کند.

خواننده در ابتدای کتاب با داستان پیدا شدن پیکر شیخ صدوق روبرو می شود و از زبان اطرافیان فتحعلی شاه قاجار به این موضوع پی می‌برد. نویسنده با برگشتی هزار ساله روایت هایی از زندگی پدر شیخ صدوق معروف به علی بابویه قمی را نقل می کند. این محدث قمی که تا ۷۰ سالگی فرزندی نداشت، دست به دامان امام زمان(عج) شده و آن حضرت به او بشارت می دهد که خدا به او فرزندانی عطا خواهد کرد.

تهران، سال هزار و ۳۲۸ هجری قمری؛ پسرک سراسیمه می دوید و فریاد می زد «جنازه! جنازه پیدا شده!» سر تا پایش گلی شده بود. کوچه ها هنوز از باران چند شب گذشته پر از آب بود. چهار شب بود که آسمان مدام می بارید و سقف بسیاری از خانه ها را که به خیال خشکی سال های اخیر، امسال کاهگل تازه نکرده بودند، پایین آورده بود. پسر صدایش را بالا برده بود و داد می زد ... خبر در کاخ پیچیده بود. حتی فتحعلی شاه که معمول هر روز برای هواخوری روی تخت کنار حوض بزرگ محوطه پشتی کاخ نشسته بود بیشتر از سه چهار پُک به قلیان نزد و بالش گِردی را که همیشه زیر آرنج هایش می چپاند تا دستش از گرفتن لوله قلیان خسته نشود، زمین گذاشت و یکباره از جا برخاست. تعجیل شاه در ترک حیاط کاخ آن هم بدون حظ بردن کافی از قلیان نوکران و ندیمان را کمی نگران کرد.(صفحه ۱۱)

روایتی از «تن‌های هزار ساله» و پیکری که سالم ماند

کالسکه از شهر خارج می شد و سیل سوالات بی پاسخ بیش از پیش بر مغز شاه فشار می آورد. او که دو دستش را عمود به عصا قفل کرده بود، پس از سکوتی طولانی، بی مقدمه از محمدحسین خان پرسید «نظرت چیست محمدحسین خان؟ فکر می کنی چنین چیزی ممکن است؟» محمدحسین خان که از پرسش ناگهانی شاه جا خورد بود از جا کنده شد و شانه اش را که به شانه شاه چسبید بود، کمی چرخاند و گفت حُکما به خاطر سیل دیروز و پریروز است... شاه با حالتی مفتش گونه نگاهی به محمدحسین انداخت و پرسید «یعنی ممکن است این جنازه غیرقانونی لابه لای درختان باغ متروک دفن شده باشد و حالا سیل دست قاتلان احتمالی را رو کرده باشد؟»

- بعید است اعلی‌حضرت. ممکن است آن محدوده پیش تر گورستان بوده باشد.

- گورستان؟ ری که جز حوالی حرم شاه عبدالعظیم گورستانی ندارد!

- چرا. خاطر حقیر هست جایی خواندم چند صد سال قبل، همین باغ مستوفی یک قبرستان قدیمی بوده. احتمالا در اثر جنگ های خوارزمشاهی و حمله مغول ها و تیموری ها خراب شده و در چند صد سال گذشته، خاک روی خاک نشسته و قبرستان را مدفون کرده.

- عجب! فرض این که قبرستان هم بوده باشد، یعنی ممکن است بعد از چند سال جنازه ای سالم از زیر خاک در بیاید؟ (صفحه ۱۶)

در ادامه داستان نحوه شناسایی پیکر شیخ صدوق روایت شده و فتحعلی شاه نیز شاهد این ماجراست: شاه داخل کالسکه نشسته بود و چشم از حفره برنمی داشت. شاه‌بی‌بی‌ و گوهرملک‌خانم هم ترجیح داده بودند داخل کالسکه شاه بنشینند تا از فاصله نزدیک تر قضایا را رصد کنند. شاه‌بی‌بی در حالی که دستمال ابریشمی برّاقش را جلوی دهان گرفته بود، تند تند سر در گوش گوهرملک خانم می برد و با او پچ پچ می کرد. گوهرملک خانم هم تسبیح یاقوت تراش خورده اش را با ادا و اطواری خاص می گرداند و گاه گاه به سمت سرداب فوت می کرد.

سکوتی سنگین بر فضای باغ حکمفرما شده بود و جمعیت از ترس شاه یا از وَهم جنازه، لام تا کام حرف نمی زدند... صدای محمدحسین خان از داخل حفره یک باره سکوت باغ را شکست. «کمک کنید این سنگ را بگذارید بالا.» گوهرملک خانم که مشغول جویدن ناخن هایش بود، با صدای ناگهانی محمدحسین خان، یکباره جا خورد و بیخ گوش شاه جیغ کشید. شاه نگاه ملامت باری به او و شاه‌بی‌بی انداخت که بی اذن او خود را به این معرکه دعوت کرده بودند اما به گفتن یک لا اله الا الله بسنده کرد و از کالسکه پیاده شد و به سمت حفره رفت.

روایتی از «تن‌های هزار ساله» و پیکری که سالم ماند

پیش از رسیدن او چند سرباز با کمک دو جوان تخته سنگ چهارگوش را از داخل حفره بالا کشیده و روی زمین گذاشته بودند. شاه کنار سنگ ایستاد و سعی کرد آن را بخواند ولی لابه لای کلمات، بیش از اندازه گل گرفته بود و بخش هایی از آن ترک خورده و ساییده شده بود. لحظاتی بعد مردم دست آقاسیدمحمد را که با کمک محمدحسین خان تا نیمه حفره بالا آمده بود، گرفتند و بالا کشیدند. آقا سیدمحمد دست های خاکی اش را به هم مالید و به سمت شاه آمد و گفت «دستور بفرمایید آب بیاورند تا سنگ را بشوییم» شاه گفت «قابل خواندن هست؟». آقاسیدمحمد گفت «علی الظاهر عمر این سنگ زیاد است ولی ان شاالله می شود.» شاه امیدوارانه و با صدای بلند به نوکران و ندیمان گفت فورا آب بیاورید و سنگ را بشویید.

دقایقی بعد محمدحسین خان با دستمال، آخرین قطرات آب روی سنگ را خشک کرد و کنار ایستاد تا آقا سیدمحمد کتیبه آن را بخواند. آقاسیدمحمد بسم الله گفت و چند قدم جلوتر آمد و آهسته شروع به خواندن کلمات هک شده روی سنگ کرد. «هذا المرقد العالم الکامل، المحدث، ثقة المحدثین، صدوق الطایفه ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی.»

با تمام شدن حرف سیدمحمد، مردم صلوات فرستادند. شاه هم چند قدم جلوتر رفت و کنار آقا سید محمد ایستاد و کمی مایوسانه آهسته و در گوشی گفت «فکر می کردیم امامزاده باشد!» آقاسیدمحمد که مشخص بود از خواندن سنگ نوشته به شدت سر ذوق آمده با حرارت گفت «این جنازه مال کسی است که کم از امامزاده نیست والاحضرت!» شاه لحظه ای چشم از سنگ برداشت و دستی به ریش بلندش کشید و گفت «چطور؟ اینجا و میان این همه ابن ابن ابن نام حتی یک امام بزرگوار هم نیامده؟!

- این جنازه، جنازه شیخ صدوق است.

- شیخ صدوق؟

- اگر عاَلم اسلام و شیعه چهار عالِم بزرگ داشته باشد، قطعا یکی شان همین بزرگوار است.

گره ای بر ابروی شاه نشست.

- شیخ صدوق؟ چنین کسی را به خاطر نداریم!

- عجیب نیست. عمر من و شما به درک زندگی این آقا قد نمی دهد.

- عجب! مگر این جنازه مال چند سال قبل است؟

آقاسیدمحمد مکثی کرد و با تانی گفت: نزدیک به هزار سال

ولوله ای میان جمعیت افتاد. شاه با شنیدن این حرف چند لحظه مبهم بود بی آن که حرفی بزند دوباره به سمت حفره برگشت و روی دو زانو نشست و به جنازه خیره شد. آقاسیدمحمد و محمدحسین خان هم جلو رفتند. شاه که به وضوح منقلب شده بود و صورتش کمی گل انداخته بود، دست پیش برد و مشتی خاک برداشت.

- واقعا جنازه بعد از هزار سال سالم است؟

آقاسیدمحمد لبخندی زد و با آرامش گفت: وعده خدا همین است دیگر. گوهر پاک بباید که شود قابل فیض؛ و نه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود. (صفحه ۲۴)

از فصل هفتم کتاب به سال ۳۰۵ هجری قمری و شهر قم برمی گردیم؛ جایی که شیخ علی یعنی پدر شیخ صدوق داخل حجره نشسته و دلشوره ای عجیب به جانش افتاده بود. او هر روز در کنار اشتغال به کسب و کار در حجره کوچکش در بازار قم به رتق و فتق امور اعتقادی مردم می پرداخت و اگر فراغتی به دست می آمد، بی آنکه لحظه ای را از دست بدهد، شروع به نوشتن شرح و تفسیر احادیث می کرد. ده ها کتاب نوشته بود و به جهت درستی و صدق احادیث، بزرگ ترین محدث قم به شمار می رفت. زندگی‌اش از کار خرید و فروش اجناس مختلف مثل گندم، جو، حبوبات، ادویه و امثالهم، در همان حجره نه چندان بزرگ میانه بازار می گذشت ولی انگار این حجره بهانه ای بود برای گفتن و شنود با مردم و نوشتن کتاب هایی که در این سال ها از مهم ترین منابع دینی شیعیان قم شناخته می شدند.

روایتی از «تن‌های هزار ساله» و پیکری که سالم ماند

خواننده انتظار دارد با خواندن کتاب با زندگی شیخ صدوق آشنا شود ولی بیشتر کتاب به زندگی پدر شیخ صدوق اختصاص یافته و گوشه هایی از زندگی شیخ صدوق روایت شده است. نامه امام عسکری(ع) به پدر شیخ صدوق که فرمود « ای فقیه مورد اعتماد من، علی بن الحسین بن بابویه القمی! خداوند تو را به کارهای مورد رضایتش توفیق دهد و از نسل تو، اولاد صالح بیافریند. تو را به رعایت تقوی و برپا داشتن نماز و ادای زکات وصیت می کنم...» یا سفر علی بن بابویه به نجف برای دیدار با حسین بن روح سومین نایب امام زمان(عج) یا داستان لعن شلمقانی از سوی حضرت حجت که به فرقه های دروغینی چون حلولیه گرایش پیدا کرده بود یا سفر حج واجب پدر شیخ صدوق که امام زمان (عج) به او پیام داده بود با آخرین کاروان عازم مکه شود و در نهایت وفات این محدث جلیل القدر در ۹۰ سالگی که خواننده را با دوران جوانی شیخ صدوق آشنا می کند.

آشنایی با شیخ صدوق

شیخ صدوق ملقب به رئیس المحدثین با جمع آوری روایات اهل بیت و تالیف آنها، خدمات فراوانی به اسلام و تشیع کرد. تاریخ ولادت وی مشخص نیست اما آن چه مسلم است، ولادت ایشان پیش از ۳۰۵ هجری نبوده و تنها به این اشاره شده که شیخ صدوق در یکی از سال های ۳۰۶ یا ۳۰۷ هجری در قم دیده به جهان گشوده، پدر وی علی بن حسین بن موسی بن بابویه از علما و فقهای بزرگ و از دانشمندان بنام شیعه بوده که بیش از ۱۰۰ کتاب در موضوعات مختلف به رشته تحریر درآورده است، وی پیشوای شیعیان در قم و اطراف آن در زمان خود بود و در عصر امام حسن عسکری(ع) و غیبت صغرای حضرت ولی عصر (عج) و در عهد نیابت خاصه (حسین بن روح) می زیست.

شیخ صدوق در سنین کودکی فراگیری دانش دینی را نزد پدر خود آغاز کرد، سپس تحصیلات ابتدایی در قم گذراند و افزون بر آن در مجالس و محافل درسی بزرگان علم و ادب حاضر می شد. پس از آنکه به مرتبه بالایی از تحصیل رسید، برای درک محضر اساتید بزرگ و حدیث شناسان آن دوران سفرهای علمی خود را آغاز کرد. یکی از عوامل موثر در موفقیت وی اساتید بسیار زیادی است که در محضر آنها بر دانش خود می افزود. از جمله استادانی که شیخ صدوق از محضر آنها بهره می جست، می توان از محمد بن حسن بن ولید، احمد بن علی بن ابراهیم قمی، محمد بن یحیی بن عطار اشعری قمی، حسن بن ادریس قمی و حمزه بن محمد علوی نام برد.

روایتی از «تن‌های هزار ساله» و پیکری که سالم ماند

یکی از حوادث مهم دوران زندگی شیخ صدوق، روی کارآمدن سلسله ایرانی نژاد و شیعه مذهب آل بویه بود که بر بخش بزرگی از ایران، عراق و جزیرة العرب تا مرزهای شمالی شام فرمان می راندند. وی در این هنگام از قم به ری آمد و به درخواست رکن الدوله دیلمی به رهبری علمی و مذهبی شیعیان عصر پرداخت. همچنین با موقعیتی که نزد خاندان آل بویه داشت نه تنها خدمات فراوانی به جهان اسلام کرد، بلکه پایه مکتب تشیع و تبلیغ را بیش از پیش محکم و استوار گردانید.

از آنجایی که شیخ صدوق خدمات بی‌بدیلی برای جهان اسلام انجام داد و در واقع یکی از ارکان فقه شیعه به شمار می‌رود در ایران ۱۵ اردیبهشت را به عنوان روز بزرگداشت وی نامگذاری کرده‌اند. سرانجام این عالم برجسته و نامدار در جهان اسلام در ۳۸۱ هجری چشم از جهان فرو بست، آرامگاه وی به نام ابن‌بابویه در نزدیکی مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی واقع است.

دیدگاه خود را بیان کنید

0 دیدگاه