
به گزارش خبرنگار معارف آژانس خبری کارآفرینان اقتصاد هر دیداری که نمایندگان جامعه قرآنی با خانواده های شهدای قرآنی دارند، پر از درس و نکته است؛ چه رسد به دیدار با خانواده ای که هم پسر در جبهه به دیدار معبود شتافت و هم پدر به دست منافقین از خدا بی خبر به شهادت رسید. ابوالقاسم سپهری یکی از همان ۲۳ هزار شهروندی است که به خاطر پایبندی به ولایت فقیه و دفاع از انقلاب در کوران ترورهای کور منافقین با ۱۳ گلوله در مغازه خیاطی خود در محله اسکندری تهران به شهادت رسید.
حالا تعدادی از جامعه قرآنی به همت رحیم قربانی مسئول سازمان قرآن و عترت بسیج تهران به خدمت مادر و همسر شهید رسیده اند. قربانی گفت که بیش از یک دهه است که جامعه قرآنی، تقریبا هر چهارشنبه با شهدای قاری، حافظ و فعال قرآنی تجدید میثاقی دارند و این هفته افتخار میهمانی در منزل دو شهید را دارند. او گفت که به نمایندگی از اساتید و قاریان، شورای عالی قرآن، رادیو قرآن، خبرگزاری جمهوری اسلامی، خبرگزاری قرآنی ایکنا، خبرگزاری صدا و سیما و سازمان قرآن و عترت بسیج تهران به خدمت مادر شهید رسیده اند تا بیشتر با سبک زندگی این شهید قرآنی یعنی محمد سپهری آشنا شویم که موردنیاز جامعه امروز است.
فاطمه کریم زاده مادر شهید، هم از ویژگی های همسرش ابوالقاسم تعریف کرد و هم به اخلاق و منش پسرش محمد اشاره کرد. او گفت که پسرش هفته ای دو روز روزه می گرفت و نماز شب را در راهروی خانه به شکلی می خواند که کسی متوجه نشود. وقتی مادر خواست ویژگی های فرزندش را در یک جمله جمع و جور کند، گفت «پسرم خیلی جوان بود ولی مثل پدرش بود و به اندازه یک انسان بزرگ و کامل مقید بود.» مثلا اگر یک روز نمازش قضا می شد، خودش را جریمه می کرد که پنج روز روزه بگیرد که مادر این مطلب را در یادداشت هایش خوانده بود.
حاج خانم از میزان احترام فرزندش به پدر و مادر گفت و خاطره ای از تاکید شهید بر روی حجاب تعریف کرد که اگر کسی حجاب مناسبی نداشت، محمد حتی سرش را بلند نمی کرد تا به طرف نگاه کند و او در چنین مواردی سرش را پایین می انداخت تا مباد نگاهش به نامحرم بیافتد.
کریم زاده در پاسخ به این سوال که چه احساسی از جای خالی پسرش دارد، بدون این که آیه ای از قرآن بخواند، آیه ۲۸ سوره رعد را در ذهن میهمانان زنده کرد. مادر شهید گفت «احساس می کنم خدا همیشه در زندگی هست و او به یاد بندگان خود هست. همیشه با یاد خدا آرامش پیدا می کنم.» او گفت که وقتی محمد خواست برای رفتن به جبهه از پدر اجازه بگیرد، ابوالقاسم به او گفته بود «فعلا علی، برادر بزرگتر شما در جبهه است و من طاقت شهادت هر دوی شما را ندارم» و محمد در پاسخ گفته بود «برادر، جای خود و من هم جای خود.»
این مادر شهید که رضایت نامه پسرش را برای جبهه رفتن امضا کرده بود، اینگونه توضیح داد: حرفی به من زد که من در حیرت ماندم. چون وقتی مرا به فاطمه زهرا (س) حواله کرد که چه پاسخی به خانم دارید، جوابی نداشتم و از همان جا احساس کردم خدا به من صبر داده و من همیشه شاکر خدا هستم. من در مقابل خدا چه کاره هستم. خدا فرزندی به من داده و خودش هم دستور داده که اگر قیامی برای اسلام شد باید در صف مقدم حضور داشته باشد و من نباید جلوی موفقیت های فرزندانم را بگیرم.
وی درباره نحوه شهادت پسرش هم گفت که نمی داند درچه حالی به شهادت رسیده بود. چون بعضی گفته بودند مشغول خواندن نماز شب بوده و بعضی او را در حال وضو گرفتن دیده بودند ولی هر چه بود، این شهید درحالی که ایستاده بود از ناحیه قلب و کتف زخمی شد و یکی دو ساعت هم بیشتر زنده نمانده بود.
محمد سپهری متولد ۱۵ دیماه ۱۳۴۷ بود که در عملیات نصر هفت در ۲۱ مرداد سال ۱۳۶۶ در درگیری با دشمن دچار مجروحیت شد و ترکش خمپاره به پهلوی چپ محمد برخورد کرد و به شهادت رسید. محمد در قسمتی از وصیت نامه اش از حضرت فاطمه زهرا(س) خواسته بود تا در هنگام شهادت، به بالینش بیاید و سرش را به زانو بگیرد.
حاج خانم از همسرش به عنوان الگویی برای پسرش یاد کرد و گفت: فعالیت های محمد از اوایل انقلاب شروع شد و حس انقلابی بودن در وجودش بود. چون پدرش الگوی او بود که فعالیت های دینی و انقلابی اش مربوط به قبل از انقلاب بود. محمد هم تا سه سال پس از شهادت پدرش، مرتب به جبهه می رفت و درس هایش را هم در جبهه می خواند.
اینگونه بود که کتاب پسری شبیه پدر توسط معصومه سپهری، خواهر شهید به نگارش درآمد. معصومه در این مجلس حضور نداشت و در یک ارتباط تصویری درباره علت نوشتن این کتاب گفت: سبک زندگی نیاز به الگو دارد و چه الگوهایی بهتر از جوانانی که در دوران دفاع مقدس، زندگی خود را با توجه به الگوهای قرآنی داشتند.
وی از نقش خانواده برای انتخاب معیار و الگو به عنوان یکی از شباهت های این پسر و پدر گفت و این که پدر و مادر شهید، الگوهای خوبی برای فرزندان خود بودند که الگوهای دینی بود.
چقدر سخت است که یک دختر درباره برادر و پدر شهیدش کتابی بنویسد؛ به ویژه پدری که مظلومانه و به دست منافقین به شهادت رسید. دختر شهید ابوالقاسم سپهری که کتابی با عنوان «یک محله و یک عمو خیاط» درباره پدرش نوشته، درباره سختی های نوشتن این کتاب نوشت که گاهی قلبش درد میگرفت و دچار سردردهای شدید می شد؛ گاهی به خاطر شرایط روحی و جسمی از نوشتن دست میکشید و گاهی نیز از شنیدن برخی واقعیت های زندگی پدرش که نسبت به آن اطلاعی نداشت؛ چنان شگفت زده می شد که تا ساعت ها در لاک خود فرو می رفت و به آن موضوع فکر میکرد.
ابوالقاسم سپهری متولد ۳۱ تیر سال ۱۳۱۲ در تهران بود که در ۱۶ خرداد سال ۱۳۶۳ به دست منافقین به شهادت رسید. حاج خانم درباره مردمداری و اخلاق شهید مطالب بسیاری گفت که در سالروز شهادت ابوالقاسم منتشر خواهد شد.
اگر چه علی سپهری برادر شهید از همان ابتدای مجلس به میهمانان خیر مقدم می گفت ولی نه جلوی دوربین آمد و نه خاطره ای گفت؛ چون مرتب در رفت و آمد بود و همه مجلس تقریبا صرف گوش کردن به سخنان مادر و خواهر شهید گذشت؛ هر چند جای حسن، برادر دیگر شهید نیز در این مجلس خالی بود.
منزل شهیدان سپهری را در حالی ترک می کردیم که یکی از آثار ناترازی انرژی در این جلسه هم دیده می شد. چون قبل از ورود میهمانان، برق محله اسکندری رفت و آقای قربانی مجبور شد به جای زنگ درِ خانه به گوشی بردار شهید زنگ بزند و یکی از خبرنگاران هم با برگه های خبر خود را باد می زد تا کمی خود را خنک کند. البته تاریکی مجلس را با کنار زدن پرده های پذیرایی مثل آقای پزشکیان عمل کردیم که می گفت به جای روشن کردن لامپ های اضافه در جلسه هیات دولت، از نور طبیعی استفاده کنید. خدا پدر و مادر گروه اعزامی صدا و سیما را بیامرزد که نور فیلمبرداری به اندازه ای بود که تاریکی منزل را به اندازه نیاز جبران کند.
دیدگاه خود را بیان کنید